در طول ادوار مختلف، بسیاری از جوامع انسانی از جمله كشورهاي توسعه نيافته يا در حال توسعه، از عدم حضور زنان در جایگاههای مختلف سياسي، اجتماعی، فرهنگي و اقتصادي و عدم ایجاد فضای لازم برای استفاده از ظرفیتهای بالقوه فکری و مدیریتي آنان، دچار خسران شدهاند اما این مهم در چند دهه اخیر باعث تغییر نگرشهای ريشهاي براي ایجاد تعادل در منابع انسانی و رفع تبعیض جهت ارتقاء مشارکت همه مردم در ساختارها و مناصب مدیریتی شده است.
بطوريكه در بسیاری از کشورهای توسعه یافته به لحاظ اجتماعی، زنان حدود ۴۰ درصد از مناصب تصمیمگیری و مدیریتی را تصاحب كردهاند در حالی که در کشورهای در حال توسعه به دلیل نگاه مردسالارانه و تلقی نادرست از روحیات و توانمندیهای زنان، به این موضوع توجه چندانی نميگردد.
در ايران هم به عنوان يك كشور در حال توسعه، براساس آمارهای موجود، درصد پاييني از مناصب مدیریتی در اختیار زنان است که برای تغییر این شرایط به چیزی فراتر از قوانین الزام آور نیاز بوده و مستلزم تغییر نگرش تمام آحاد جامعه نسبت به این موضوع میباشد.
باید توجه داشت که براساس اصول اثبات شده علم مدیریت، نگاه سهم خواهانه و جنسیتی به این مقوله جایگاهی ندارد و تنها وابسته به ویژگیهای انسانی و شايستهسالاري به دور از جداسازی میان مرد و زن است. اصولی که نتیجه عدم توجه به آنها، كنار گذاشتن بانوان و سهم اندک آنان از دست يابي به پستهای مدیریتی است.
در تئوریهای رهبری مانند تئوریهای كاريزماتيكي، تئوریهای رفتاری و تئوریهای اقتضایی، اينکه چه فاكتورهايي میتواند فرد را به عنوان یک رهبر اثربخش با قابليت مديريتي بالا درآورد مورد بررسي قرار ميگيرد که این امر فارغ از تفاوتهای فيزيكي و احساسي میان زنان و مردان است. لذا از مهمترین شاخصههای توسعه یافتگی در زمینه حكمراني و بخصوص حوزه مدیریت شهری، شايسته سالاري و ایجاد فضا و شرایط لازم برای مشارکت پایدار اقشار و گروههای مختلف اجتماعي از تمام اقليتها و طبقات اجتماعی، گروههای سنی و بخصوص فارغ از نگاه جنسیتی است. بدیهی است که دستيابي به چنين شرايطي، بیشتر از آن که مسالهاي خصوصي و وابسته به دغدغههای شخصی مديران ارشد شهری باشد، نیازمند آموزش، برنامهريزي، ایجاد ساز و کار و تعریف فرآیندهای مشخص برای تسهیل در به وجود آمدن چنین مشارکتی است.
بررسیهای انجام شده در حوزه برنامهریزی شهری گوياي اين مطلب است كه بهترین راهکاری که میتوان در برابر اينگونه چالشها اتخاذ نمود، تقویت سرمایههای انسانی و منابع اجتماعی است؛ به عبارتی توجه به راهبردهایی که مبتنی بر محله محوری، مشارکت حداکثری شهروندان و مديريت معكوس از پايين به بالا باشد، میتواند نقشی به مراتب اساسیتر و اثربخشتر از تمرکز صرف بر مسائل مبتنی بر کالبد شهرها داشته باشد.
بحث حضور زنان در عرصههاي مديريتي، موضوعي است كه با وجود اينكه در سالهاي اخير بسيار مورد توجه قرار گرفته، اما بيشتر اقدامات صورت گرفته به ويژه در بحث مديريتهاي كلان مانند وزارتخانهها و سازمانهاي بزرگ تا حدودي به صورت نمايشي بوده است. اما شهرها و بويژه كلانشهرها داراي اين پتانسيل هستند كه از توانمنديهاي ذاتي بانوان بهره ببرند و به خاطر ماهيت اجتماعي امور در شهرها، زنان به عنوان بخش انكار ناپذير جامعه، ميتوانند نقش فعالي داشته باشند؛ چرا كه شاكله اصلي موضوعات شهري حوزههاي اجتماعي، فرهنگي، توسعهاي و برنامهريزي براي بهبود فضاي زندگي شهري است.
به عنوان مثال، شهرداريها به عنوان يك نهاد اجتماعي شناخته مي شوند كه بخش اعظم موضوعات شهري را پوشش ميدهند و اين سازمان يا نهاد ميتواند به بستري براي بلوغ و توانمندي تمام شهرنشينان از جمله زنان تبديل شود. ولي فعالسازي اين پتانسيل نياز به يك برنامه و عزم همگاني دارد تا همپاي كشورهاي توسعه يافته، نقش زنان در مديريت شهري جدي گرفته شود و بخشي از مديريت كلان در اختيار آنها قرار گيرد.
همچنين بايد اذعان داشت زنان نقش اساسي در همبستگي و پيوستگي اجتماعي محلي دارند.
اين نوع پيوستگي بهويژه براي رسيدن به طرح اجتماعي و مديريت موفق در جوامع چند فرهنگي از اهميت فراواني برخوردار است.
زنان بهعنوان مديران خانه ميتوانند در جوامع كوچك نقشي اساسي در همبستگي اجتماعي خانواده و محله ايفا كنند و پيوستگي اين مدل به صورت مويرگي در سطح شهر ميتواند نتايج كلان و موثري به دنبال داشته باشد.از اينرو با در نظر گرفتن اولويت داشتن حضور زنان در سياست گذاريهاي كلان اجتماعي، فرهنگي و تربيتي، سپردن بخش عمدهاي از امور اين چنيني به آنان در بخشهاي مديريتي و به ويژه مديريت شهري، راهگشاي پياده سازي و ايمنسازي جامعه در برابر مشكلات اجتماعي و كاهش آسيب پذيري شهري خواهد شد.
از سوي ديگر با توجه به آنكه زنان در سطح شهرها با بيشترين آسيب پذيري در مقايسه با مردان روبهرو هستند، توانمندسازي آنها در قالب ورودشان به بخش مديريت شهري و مشاركت آنان در طرحهاي اجتماعي و فرهنگي، ميتواند زمینه ساز تدوین برنامههاي مناسبي را براي پيادهسازي در جهت كاهش آسيبپذيريهاي اجتماعي باشد.
آذين شرفخاني/ دانش آموخته دكتري جامعه شناسي فرهنگي