1401/12/24 |
یادداشت؛ |
افول جایگاه دانش |
مهران صولتی/ وارد کلاس که میشوم آهی از نهاد دانشآموزان بلند میشود. گویا همه انتظار داشتهاند که نیایم. این حس زمانی تشدید میشود که اعلام میکنم مطابق اعلام قبلی امتحان را برگزار میکنم. در فرصتی که به بچهها برای یادآوری مطالب میدهم بحث داغی بر سر آمدن یا نیامدن به مدرسه در میگیرد. دانشآموزان با حرارت همدیگر را مواخذه میکنند که چرا خلف وعده کرده و آمدهاند. بیستم اسفند است و عطش تعطیلی زودرس مدارس بچهها را بیتاب کرده است. این داستان بحران کلاس و مرگ مدرسه در هفته آخر آموزش و پرورش ایران است. قصهای تکراری که با تاکید ملالآور و هر ساله مسئولین بر دایر بودن مدارس تا ۲۸ اسفند ابعادی طنزآمیز نیز مییابد. در یکی دو هفته آخر اسفندماه استفاده از ابزارهای کنترلی نیز اوج میگیرد. تاکید ادارات به مدیران برای حضور و غیاب بچهها، اصرار مدارس به خانوادهها برای فرستادن دانشآموزان به مدرسه و تلاش معلمان برای حفظ بچهها، همه و همه در این زمینه معنا مییابند. نوعی همدستی سهگانه برای تداوم فرمالیسم! بچهها معتقدند که اگر معلمان امتحانی برگزار نکنند مشکلی با آمدن ندارند هر چند که بعد از گفت و گو متقاعد میشوند که بدون تدریس یا ارزشیابی هم توجیهی برای آمدن نمییابند. واقعیت این است که مدارس ایران با نوعی چالش بر سر فلسفه وجودی خود مواجه شدهاند. بحران مشروعیتی که با افزایش ناکارآمدی نظام آموزش و پرورش تشدید شده است. دبیرستانهای امروز واجد هیچ گونه جذابیتی برای بچهها نیستند. بسیاری از دانشآموزان تنها بر اساس اجبار والدین یا با هدف خوش بودن در کنار دوستان هر روز از خواب بیدار میشوند. افول جایگاه دانش، آموزش به مثابه تلاش برای حقیقتجویی را با پرسشهای جدی روبه رو ساخته است. به دلیل تراکم بالای دانشآموزان، معلمان نیز بیشتر در نقش بخشی از نیروی انتظامی ظاهر شده و کلاسها را از جذابیت حداقلی تهی میسازند. روزی نیست که دانشآموزان از بیارتباطی برخی دروس با آینده شغلی خود پرسش نکرده و معلمان را با چالش مواجه نسازند. مفهومی به نام معلم الهام بخش که یادآور حک شدن نام و تاثیرات اخلاقی این چهرهها در خاطره جمعی نسلی از دانشآموزان بود به فراموشی سپرده شده و جبر زمانه معلمان را به تصدی بیش از یک شغل واداشته است. افزایش حضور نادانش آموزان، موجب تشدید پدیدآمدن نامعلمان شده و همین امر، اندک توجیهات ممکن برای چرایی تداوم فعالیتهای مدارس را با پرسشهای جدی روبه رو ساخته است. به نظر میرسد بدون عزمی جدی برای بازاندیشی در کارنامه آموزش و پرورش شاهد تبدیل شدن هر چه بیشتر مدارس به کانونهای بحرانزا خواهیم بود. از کشتن خلاقیتها و فردیتها گرفته تا عدم آموزش مهارتهای زندگی در فرآیندهای تعاملی همه و همه از بیدفاعی این شهر در قبال هجوم افسار گسیخته آسیبهای اجتماعی حکایت دارند. این جاست که برخورد واقعبینانه وزارتخانه با مساله تکراری تعطیلات زودرس مدارس میتواند نشانهای هر چند کوچک از اراده معطوف به بازاندیشی در کارنامه آموزش و پرورش محسوب شود. انتهای پیام/ |