محمد آبادی/ كارهاي بزرگ وقتی صورت ميگيرد كه كارهای كوچك مثل حلقههای يك زنجيره به هم متصل شوند. تغييرات بزرگ حاصل جمع تغييرات كوچك است و راههای طولانی با كوچكترين گامها طی ميشوند. بدون شك نظير اين حرفها را اين طرف و آن طرف زياد شنيدهايد. در واقع خيلی هم برای اثبات آنها، استدلال خدشهناپذير وجود ندارد. فقط عدهای ترجیح دادهاند و ميدهند كه اين گونه به دنيا نگاه كنند.
«اندك اندك به هم شود بسيار/دانه دانه است غله در انبار.»
تجربه ثابت كرده كه آدمها با گذر زمان و افزايش سن، بيشتر از قبل به اين حرفها باور پيدا ميكنند. آدمها در نوجوانی و جوانی فكر ميكنند بايد كارهای بزرگ و اساسی انجام دهند اما از ميان سالی به بعد ميفهمند كه دنيا و ديگران را نميتوان یکباره تغيير داد. به همين خاطر تقريبا از ۴۰ سالگی به بعد كارهای كوچك در زندگي آدم اهميت پيدا ميكند. برای چنين نگرشی البته ميتوان استدلالهايي ارايه كرد. همان طور که روژه مارتن دوگار در رمان ژان باروا میگوید :
«با يك خرده تحقيق هميشه برای هر اعتقادی ميتوان برهان پيدا كرد». اما من فكر ميكنم در نهايت عدهای اين حرفها را ميپذيرند و عدهای نه. عدهای باور پيدا ميكنند به اينكه آجرهای كوچك بهوجود آورنده ساختمانهای بزرگ هستند و عدهای اين حرفها را فقط برای فوروارد در فضای مجازی قشنگ و زيبا ميدانند.
اينجا تقريبا با يك دوگانه روبهرو هستيم.
اگر باور داشته باشيم، يك جور به زندگی نگاه ميكنيم و اگر باور نداشته باشيم خواهيم گفت: فرض كن من انجامش دادم. چه فايده؟ چه تضميني هست كه ديگران هم انجامش دهند؟ کار منِ تنها، به چه نتیجهای میخواهد برسد؟
«تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آيد؟ /تو يكی نهای هزاری تو چراغ خود برافروز».
در ساحت انديشه، حرفها و باورهایی وجود دارند كه خيلی استدلالپذير نيستند ولي ميتوانند كليدی برای باز كردن قفلهای زندگی باشند و راهنمایی برای عمل به دست دهند. يكی از معانی حكمت همين است. اينكه ما يكی نيستيم و چراغی كه ميافروزيم يكی از هزاران شعله تابان است، ميتواند از اين منظر حكمتآموز باشد.
انتهای پیام/